• وبلاگ : فصلي ديگر
  • يادداشت : اب و اتش
  • نظرات : 0 خصوصي ، 14 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    دلم تنگ است ،تنگ بچگي هامان
    به يادت مي رسد آيا؟
    زماني کودکي بوديم،جدا از شور اين دنيا
    به يادت مي رسد آيا؟
    دو خواهر در درون خانه اي بوديم
    به يادت مي رسد آيا؟
    تو مادر مي شدي گاهي درون خاله بازي ها
    به يادت مي رسد آيا؟
    عجب نقشي که من مهمان آن بازي ،
    که نه گاهي تو مهمان مي شدي ناگاه
    به يادت مي رسد آيا؟
    دو چادر بر سرمان نيز نقش بازي مي نمودند
    به يادت مي رسد آيا؟
    چه دوراني...،چه دوراني...
    به يادت مي رسد آيا؟
    بهار و رعد و برق وصداي نم نم باران
    به يادت مي رسد آيا؟
    سکوت و چند نگاه و پدر ،مادر
    تو ومن
    به يادت مي رسد آيا؟
    کسي جزما،فقط او بود ناظر
    در ميان اين نظرها
    شب_آرام ،سکوت و....اومهربانتر از همه
    به يادت مي رسد آيا؟

    طلوع صبح ديگر باز از راه مي رسد
    آري
    نمي دانم چرا گم کرده ايم آن روزگاران را..........

    به يادت مي رسد آيا؟