سفارش تبلیغ
صبا ویژن


فصلی دیگر

مردمی که روی زمین زندگی میکردند مثل همه مردم تاریخ مشغول گذران زندگی روزمرشان بودندکه روزی یکی از فرشتگان مقرب خداوند را دید که یک بسته کبریت در دست راست داردو یک سطل اب در دست چپ اما در گوشه ای از اسمان نوشسته و همان طور که به انسانها نگاه میکند اشک میریزد. مردم جلو رفتند واز فرشته سوال کردند: ای فرشته محبوب... اتفاقی افتاده که اینگونه اشک میریزی؟ فرشته گفت: به حال شما انسانها اشک میریزم!مردم توضیح بیشتری خواستندو فرشته اشاره به دستهایش کرد و گفت: امروز از خداوند خواستم که با این کبریت او را به آتش بکشم وبا این سطل اب اتش جهنم را خاموش کنم: تا به این وسیله خدا دوستان واقعی را بتواند تشخیص دهد.یعنی دیگر بهشتی نباشد  که مردم بخاطرش کار نیک انجام دهند. یا جهنمی نباشد که مردم از اترس اتش از کار بد روی گردان باشند.اما پروردگار این اجازه را نداد وگفت:من بنده هایم را دوست دارم پس مهم نیست که انها با بهانه مرا دوست داشته باشند یا بی بهانه.فرشته از جا برخاست وادامه داد: به حال انسانها اشک میریزم که قدر چنین خدای مهربانی را نمیدانند!
نوشته شده در دوشنبه 89/5/4| ساعت 1:10 عصر| توسط بهانه| نظرات ( )

گریه‌آورخدانگهدارامروز بهترین دوستم بی دلیل  از پیشم رفت.خدا یارو نگهدارش باشه.


نوشته شده در دوشنبه 89/2/27| ساعت 11:31 صبح| توسط بهانه| نظرات ( )

تنهایی را دوست دارم...............        تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست..............تنهایی را دوست دارم زیرا عشق در معنی ان نیست.............   تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردهام.............     تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست.................    تنهایی را دوست دارم زیرا در کلبه تنهاییم در انتها خواهم گریست و انتظار کشیدن را پنهان خواهم کرد


نوشته شده در دوشنبه 89/2/27| ساعت 11:19 صبح| توسط بهانه| نظرات ( )

اندر حکایتها اوردهاند با خرید اشتباه یک شارز اعتباری به جای ایرانسل زید یک جنس مذکر 40 ساله لو رفته و کاشف به عمل امد که ایشان شماره اعتباری خود را که سیستمهای مدرن تایید کردند به نام شخص بوده را لو نداده و زید ایشان هاج و واج از دروغگویی یک جنس مونث. حالا چه جوری باهاش برخورد خواهد کرد هنوز اندر روایتها نیامده
نوشته شده در چهارشنبه 89/2/1| ساعت 8:35 صبح| توسط بهانه| نظرات ( )

تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ،  تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net

جونم بگه واستون دیشب رفتیم عروسی یکی از اقوام  فوق العاده دور البته ما یه جورایی اویزون شدیم.شیمه جا خالی . خوروم عروسی بو. عروسی تو روستا بود.ولی  طفلی مرغ و خروسا از اینکه هی شوتشون میکردن این ور اون ور  رفته بودن رو شاخه ی درختا. جالب شده بودن.سرد بود ولی چسبید. همه خوش و خوشبخت باشن بقول مامان بزرگا . از دعای اونام ما هم همچنین.



تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ،  تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net


نوشته شده در جمعه 89/1/6| ساعت 4:35 عصر| توسط بهانه| نظرات ( )















قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت